محل تبلیغات شما



محمدم کجایی؟؟؟

آرش اون شب نیومد خونه. صبح با هر بدبختی بود آماده شدم که برم سر جلسه امتحان. نمیتونستم رانندگی کنم واسه همین به محمد زنگ زدم. گفتم حالم خوب نیست نمیتونم رانندگی کنم. میای دنبالم؟ گفت نه. آژانس بگیر و برو. تلفنو قطع کردم. اشکام تمومی نداشتن انگار. زنگ زدم آژانس و از در اومدم بیرون. بارون شدیدی میومد. همش نگران بودم که آرش به بابام زنگ بزنه. قبل از اینکه کیفمو تحویل بدم به خواهرم اس ام اس زدم که آرشو تو گوشیه بابا و مامان بلاک کنه و خودشم جوابشو نده. امتحانو تموم کردم و از در دانشگاه اومدم بیرون. کیفمو گرفتم. هم خواهرم زنگ زده بود و هم سهیل. اول به سهیل زنگ زدم. گفت محمد میخواد پولو جور کنه اما چون نباید باباش و برادرش بفهمن نمیتونه از حساب کارخونه برداشت کنه. گفت آرش گفته به جاش سه دانگ خونه که به نام من هست رو به نامش کنیم. گفت محمد برام خونه میگیره. ( اینو یادم رفت بگم که تیر ماه امسال با کلی وام و بدهی یه خونه خریدیم. من تمام طلاهامو فروختم و دادم به آرش. حتی حلقه ازدواجمون. به جاش سه دانگ خونه به نامم شد. البته واسه وام مسکن هم مجبور بودیم سه دانگ به نام هرکدوممون باشه)من گفتم اگه آرش نگران سه دانگ خونشه باشه من میزنم به نامش. هیچی هم از محمد نمیخوام. سهیل گفت تو فعلا هیچ حرفی نزن تا همه چیز تموم بشه.

بعد زنگ زدم به خواهرم. کل داستانو گفتم براش( نمیدونم از حماقت بود یا ترس و تنهایی) گفت نمیزارم بابا اینا بفهمن. شب که برگشتیم یه سر بهت میزنم. 

جلوی در ترافیک بود. به نگهبان گفتم آژانس بگیر برام. گفت اینجا نمیاد با این ترافیک. باید تا سر خیابون برید. زیر بارونا راه افتادم. همزمان گریه میکردم. دوباره به محمد زنگ زدم. از شدت استرس و سرما دندونام بهم میخورد. گفتم کجایی؟ گفت بیرون. گفتم بیا دنبالم. گفت نمیتونم

باز هم خودمو به نفهمیدن میزدم. باز هم به خودم تلقین میکردم که من نفر اول زندگی محمدم. صبحام بدون صبح بخیر محمد شروع نمیشد و شبهام بدون شب بخیرش. محمد میگفت از بعد از اون قضیه با سهیلا فقط دوتا همخونه هستن که از کنار هم بودن هیچ لذتی نمیبرن. میگفت فقط به خاطر بچه ها کنار هم هستن. هفته بعد از این مسائل سه روز با سهیلا و بچه ها رفتن کیش. من مردم و زنده شدم تا برگشت. شب تا صبح باهاش چت میکردم که مطمئن بشم پیش سهیلا نمیخوابه.

کارم تو کارخونه خیلی زیاد شده بود. حس میکردم کارخونه مال خودمه. از جون مایه میذاشتم براش. محمد هم همش قربون صدقم میرفت که تو بهترینی. جوری با عشق تو کارخونه بودم که اصلا دلم نمیخواست مرخصی بگیرم. حتی روزایی که محمد نبود  هم من با علاقه میرفتم کارخونه. 

محمد تشویقم کرد که امتحان ارشد بدم. آرش مخالف بود اما اصلا برام مهم نبود. نشستم به درس خوندن. محمد تو کارخونه هم نمیزاشت کار کنم. میگفت فقط درستو بخون. دو هفته قبل از امتحانم محمد یه مشکل براش پیش اومد و رفت اتاق عمل. تا دو هفته نمیتونست بیاد کارخونه. به شدت دلتنگش بودم. تنها چیزی که سرگرمم کرده بود درس خوندم بود.

جمعه ۹۸/۰۹/۲۲ امتحان ارشد فراگیر پیام نور داشتم. دو ماه آخر خیلی درس خونده بودم و مطمئن بودم که قبول میشم. پنج شنبه شب آرش گفت یکی از دوستام مهمونی گرفته و دعوتمون کرده. گفتم من که نمیتونم بیام. گفت پس من تنها میرم. بچه رو هم برد خونه مامان من. اونا هم از پنج شنبه عصر تا جمعه میخواستن برن باغ. 

آرش حدود ساعت ۷ از خونه بیرون رفت. قرار بود اول واسه سگمون غذا بگیره بعد بره دنبال  یکی از دوستاش تا با هم برن مهمونی. ازش پرسیدم غذای سگو میاری خونه؟ گفت نه دیگه واسه امشب که غذا داره. 

به محض اینکه رفت بیرون به محمد مسیج زدم و گفتم تنهام. گفتم خیلی دلتنگشم. گفت بیا بیرون همدیگه رو ببینیم. اصرار کردم که بیاد خونه. میترسیدمیگفت اگه آرش برگرده چی؟ گفتم مهمونی ۱ ساعت با خونه ما فاصله داره. تو فقط ۱۰ دقیقه بیا و برو. بهش گفتم ترسو نباش. بیا دیگه. انقدر اصرار کردم که قبول کرد. گفت زنگ بزن آرشو چک کن. زنگ زدم آرش گفت غذای سگو گرفتم و دارم میرم سمت مهمونی. به محمد گفتم. حرکت کرد سمت خونه ما. جلوی در بهم گفت دوباره آرشو چک کن. زنگ زدم ولی آرش در دسترس نبود. به محمد گفتم حتما توی باغه آخه اونجا آنتن نداره. 

خونه رو مرتب کرده بودم. حسابی آرایش کرده بودمو موهامو فر کردم. یه شلوارک جین خیلی کوتاه با یه نیم تنه مشکی تنم بود. پشت در ورودی ایستاده بودم که یهو در باز شد و آرش اومد داخل. گفت منتظر کسی هستی؟ زبونم بند اومده بود. آرش سر تا پامو نگاه کرد و گفت وای بر من که زنم اینجوری لباس پوشیده واسه محمد. داد زد که جلوی در محمدو دیدم. زنگ بزن بگو بیاد بالا. حمله کرد سمتم و کتکم زد. پرتم کرد توی اتاق. داد میزد که بهش زنگ بزن وگرنه میکشمت. شماره محمدو گرفتم. محمد هم آرشو دیده بود و فرار کرده بود. گفتم برگرد. گفتم جای حاشا نیست دیگه. تا محمد بیاد سریع لباسا رو عوض کردم. آرش داد میزد که عوض نکن تا رفیقم ببینه چی براش پوشیدی. محمد اومد داخل خونه. آرش لباسا رو از تو اتاق آورد. بهش میگفت اینا رو نگاه کن و بگو رابطتتون چطوری بوده. ‌محمد میگفت هیچی نبوده. فقط در حد حرف زدن. امشب اولین بار میخواستم بیرون از کارخونه ببینمش. نمیدونم چرا اینجوری پوشیده. آرش گریه میکرد. میگفت محمد تو رفیقم بودی. با زندگی من چیکار کردی. محمد گفت من کاری نکردم. آرش لباسا رو پرت کرد سمت محمد و گفت پس برو اینا رو بده زنت بپوشه تا من بیام خونت. داد میزد میپوشه برام؟ محمد با صدای یواش گفت نه! 

من گفتم تقصیر محمد نیست. من خواستم. من کردم. گفتم آرش خودتو گول نزن. منو تو ۵ ساله که زندگیمون نابود شده. تو بیشتر از یک ساله میدونی من با کسی هستم. فقط به خاطر بچم اینجا هستم. آرش گفت من کاری با تو ندارم. تو که تمام شدی برام امشب. میخوام بدونم این نامرد که دست رفاقت به من داده چرا این کارو کرده؟

محمد افتاد به پاش گفت منو بزن. منو بکش . غلط کردم. اشتباه کردم. من باز هم گفتم من خواستم محمد نمیخواست با من باشه. من اصرار کردم. گفتم آرش من عاشق محمد شدم. 

آرش محمدو گرفت و از خونه پرت کرد بیرون. گفت تو فعلا برو تا تکلیفتو بعد مشخص کنم. محمد نمیخواست بره. میگفت اذیتش نکن آرش. بزار حرف بزنیم. آرش درو محکم بست و برگشت داخل. افتاد به گریه. گفت چطور تونستی؟ من دوستت داشتم. گفتم تو باعث شدی. تو ازم دور شدی. تو اصلا نباید ازدواج میکردی. گفت الان من باید چیکار کنم؟ گفتم طلاقم بده. گفت زندگی محمدو نابود میکنم. گفتم چرا نمیفهمی همش تقصیر من بوده. اون بی تقصیره. از خونه رفت بیرون. به محمد زنگ زدم. داشت سکته میکرد. گفت میخوام برم به سهیل بگم بیاد باهاش حرف بزنه. گفتم نگو. گفت سهیل قابل اعتماده. آرش هم خیلی به حرفشه. 

هرچی به آرش زنگ میزدم جواب نمیداد. بعدا فهمیدم که آرش به زنگ زدن من برا چک کردنش مشکوک میشه. به دوستش میگه بیا اول غذای سگو بزاریم خونه بعد بریم. جلوی در اون دوستش یهو محمدو میبینه. میگه محمد اینجا چیکار میکنه! آرش سریع متوجه موضوع میشه و دوستشو پیاده میکنه که بره خونه. محمد هم همون موقع ماشین آرشو میبینه و فرار میکنه. وقتی من زنگ زدم آرش جلوی در خونه بوده که در دسترس نبوده.

نیم ساعت بعد سهیل زنگ زد. پرسید داستان چیه؟ گفت رابطتون در چه حد بوده؟ تلفن زیاد یا اس ام اس  یا واتز اپ یا هر چی که آرش بتونه  مدرک کنه؟ گفتم نه. ما فقط توی یه اپلیکیشن خاص چت میکردیم. کسی اون برنامه رو نمیشناسه. 

گفت برادر آرش زنگ زده به محمد و قرار گذاشته.  ظاهرا آرش همه چیزوبه مامانش و برادرش گفته بود. 

گفتم آقا سهیل تو رو خدا محمدو تنها نزارید. برادر آرش خیلی شره. محمد هم بعد از عمل خیلی ضعیف شده( حدود ۲۰ کیلو تو‌دو هفته وزن کم کرده بود. شده بود پوست و استخون) مواظبش باشید. گفت باشه. تو فعلا خونه بمون. به کسی هم زنگ نزن. 

دو ساعت بعدش اندازه دو سال طول کشید. هیچ کس تلفنشو جواب نمیداد. نه آرش نه محمد و نه سهیل. داشتم سکته میکردم. بعدش محمد زنگ زد. گفت آرش گفته طلاقش میدم به شرطی که ۳۵۰ ملیون پول بهم بدی. محمد قبول کرده بود. جیغ میزدم که نه. نمیخوام بدی. من وکالت طلاق دارم. خودم جدا میشم. گفت گفته بی آبروتون میکنم. گفت تو کاری نداشته باش. فقط بمون خونه و کاری نکن. زنگ زدم به سهیل. گفتم آقا سهیل اینا دارن منو معامله میکنن اقلا بزارید خودمم باشم. گفت لازم نیست. دخالت نکن تا درستش کنم. دیگه هم نه به من زنگ بزن نه محمد. 

ساعت حدود ۳ صبح بود. انقدر گریه کرده بودم که دیگه اشکی نداشتم. صبح ساعت ۷ امتحان داشتم. حدود ۵ بیهوش شدم و ۶ بیدار شدم. تمام مدت تنم داغ بود اما میلرزیدم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مباحث ریاضی جمهوری اسلامی ایران